.به گوشت میرسه روزی ، که بعد از تو چی شد حالم
چه جوری گریه میکردم ، که از تو دست بردارم
نشد گریه کنم پیشت ، نخواستم بچه رفتارم
نخواستم بفهمی تو ، که من طاقت نمیارم
دلم واسه خودم می سوخت ، برای قلب درگیرم
یه روز تو خنده هات گفتی ، تو میمونی و من میرم
سرم رو گرم میکردم ، که از یادم بره این غم
ولی بازم شبا تا صبح ، تو رو تو خواب میدیدم
وقتی نیستی همه دنیا رو سرم انگاری خراب شد و دلم شکست
ساز من زانوی غم بغل گرفت وقتی کز کرد گوشه اتاق نشست
هر وقت که بارون میزنه تو رو کنارم میبینم
حس میکنم پیش منی هنوزم عاشق ترینم
از وقتی رفتی هیچ کسی، هم درد و هم رازم نشد
هیچ کسی حتی یه دفعه هم غصه سازمن نشد
رفتی ولی بدون هنوز عاشقتم تا پای جون
دل بهاریم عاشقه چه تو بهار چه تو خزون
هر وقت که بارون میزنه تو رو کنارم می بینم
حس میکنم پیش منی هنوزم عاشق ترینم
چه کسی
باور کرد که دل سرد مرا
آتش
عشق تو خاکستر کرد
با که
گویم غم هجران تو را
هوس
زلف پریشان تورا
عمر من
در شرف پاییز است
من چو
یک شاخه ی خشک
آخرین
برگ بر این شاخه تویی
من
بدان امیدم
که
بهاری دگر از راه رسد
آخرین
برگ مرا
باد
پاییز نبرد
آه….وزش
باد چه خوف انگیز است
چه کسی
باور کرد
اشک
جاری شده از دیده ی من
چشمه
اش آن نفس گرم تو بود
طپش
تند دلم
حاصل
لمس تن نرم تو بود
چه کسی
باور کرد
که من
از عشق تو سرشار شدم
مانده
بودم همه خواب
تا که
با لمس تن گرم تو بیدار شدم
تو همه
بود منی
تو در
این کوره ره خلوت عمر
همه
مقصود منی
چه کسی
باورکرد
که تو
معبود منی...
سلام بهونه قشنگ من برای
زندگی
آره
بازم منم همون دیونه همیشگی
فدای
مهربونیات چه میکنی با سرنوشت؟!
دلم
واست تنگ شده بود این نامه رو برات نوشت!
حال من
و اگه بخوای رنگ گلای قالیه
جای
نگاهت بدجوری تو صحن چشمام خالیه
ابرا
همه پیش منن اینجا هوا پر از غمه
از غصه
هام هرچی بگم جون خودت بازم کمه
دیشب
دلم گرفته بود رفتم کنار آسمون
فریاد
زدم یا تو بیا یا منو پیشت برسون
فدای
تو یه وقت شبا بی خوابی خسته ات نکنه
غم
غریبی عزیزم سرد و شکسته ات نکنه
چادر
شب لطیفتو از روت شبا پس نزنی
تنگ
بلور آبتو یه وقت ناغافل نشکنی
اگه
واست زحمتی نیست بر سر عهدمون بمون
منم تو
رو سپردمت دست خدای مهربون
راستی
دیروز بارون اومد منو خیالت تر شدیم
رفتیم
تا اوج آسمون با ابرا هم سفر شدیم
از
وقتی رفتی آسمون پر کبوتره
زخم
دلم خوب نشده از وقتی رفتی بدتره
فدای
تو نمی دونی بی تو چه دردی کشیدم !
حقیقتو
واست بگم به آخر خط رسیدم
رفتی و
من تنها شدم با غصه های زندگی
قسمت
تو سفر شدو قسمت من آوارگی
به
خاطرت مونده یکی همیشه چشم به راهته
یه قلب
تنها و کبود هلاک یک نگاهته
من
میدونممن میدونم همین روزاعشق من ازیادت میره
بعدش
خبر میدن بیا که داره عشقت میمیره
عکسای نازنین
تو با چند تا گل کنارمه
یه بغض
کهنه چند روزه دائم در انتظارم
تنها دلیل زندگی! با یه
غمی دوست دارم
داغ
دلم تازه میشه اسمتو وقتی میارم
وقتی
تو نیستی چه کنم با این دل بهونه گیر
مگه
نگفتم چشاتو از چشم من هیچ وقت نگیر
حرف
منو به دل نگیر همش غم غریبیه
تو رفتی
من غریب شدم چه دنیای عجیبیه!
میگم
شبا ستاره ها تا می تونن دعات کنن
نورشون
بدرقه پاکی لحظه هات کنن
تنها
دلیل زندگیم!
با یه
غمی دوستت دارم...
اشکایی که بی هوا رو گونه هام میریزه
دلی که از همه خاطره هات لبریزه
دلی که میخواد بمونه، تنی که باید بره
حرفی که تو دلمه اما ندونی بهتره
بی خیال حرفایی که تو دلم جا مونده
بی خیال قلبی که این همه تنها مونده
آخه دنیای تو دنیای دلای سنگیه
واسه تو فرقی نداره دل من چه رنگیه
مثل تنهایی می مونه با توهمسفر شدن
توی شهر عاشقی بی خودی در به در شدن
حال و روزم و ببین تا که نگی تنها رفت
اهل عشق و عاشقی نبود و بی پروا رفت
بی خیال حرفایی که تو دلم جا مونده
بی خیال قلبی که این همه تنها مونده
آخه دنیای تو دنیای دلای سنگیه
واسه تو فرقی نداره دل من چه رنگیه...
هر صدا و هر سکوتی،اونو یاد من میاره
میشکنه بغض ترانه،غم رو گونه هام میباره
از همون نگاه اول،آرزوی آخرم شد
حس خوب داشتن اون،عاشقونه باورم شد
دلمو از قلم انداخت،اونکه صاحب دلم بود
منو دوس داشت ولی انگار،اندازش یه ذره کم
بود
از همون نگاه اول،آرزوی آخرم شد
حس خوب داشتن اون،عاشقونه باورم شد
داشتم یک دل و آن هم به تو کردم تقدیم
بیش از این از من مسکین چه تمنا داری
میدانی که خیلی دوستت دارم، میدانم که نمیدانی بیش از عشق بر تو
عاشقم.
میدانی که بدون تو زندگی برایم پوچ است، میدانم که نمیدانی بعد از
تو دیگر زندگی وجود ندارد.
میدانی که بدون تو عاشقی برایم عذاب است، میدانم که نمیدانی بعد از
تو دیگر قلبی نیست برای عاشق شدن.
میدانی که اگر از کنارم بروی لحظه های زندگی برایم پر از درد و
عذاب می شود، میدانم که نمیدانی بدون تو دیگر لحظه ای باقی نیست برای ادامه زندگی.
میدانی که همه فکر و زندگی ام تو شده ای و تمام لحظه ها نام تو را
در قلبم زمزمه میکنم، میدانم که نمیدانی از زندگی برایم عزیزتری، زندگی در مقابل
تو برایم کم است تو دنیای من شده ای عزیزم.
می دانی که تو لایق این قلب عاشق منی، میدانم که نمیدانی تو لایق
تر از آن هستی که تصور میکنی.
میدانی که بدون تو من تنهای تنهایم، میدانم که نمیدانی آن زمان
تنها تر از من دیگر تنهایی نیست.
می دانی که خیلی بیقرارم و انتظار میکشم که به تو برسم,
میدانم که نمیدانی از این انتظار دیگر خسته و دلشکسته شده ام.
می دانی که از این دوری و فاصله در بیشتر لحظه ها چشمانم خیس است،
میدانم که نمیدانی دیگر در اعماق چشمانم اشکی نیست.
میدانی که آرزو دارم به تنها آرزویم که رسیدن به تو می باشد برسم
اما میدانم که نمیدانی تو همان آرزوی منی.
نمیدانی که بعد از تو به آن دنیا سفر خواهم کرد، می دانم و میدانم
بعد از تو دیگر حتی مجالی برای نفس کشیدن نخواهد بود
بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق دیوانه که بودم
در نهانخانه جانم گل یاد تو درخشید
باغ صد خاطره خندید
عطر صد خاطره پیچید
یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم
پر گشودیم ودر آن خلوت دلخواسته گشتیم
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم .....
تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشه ماه فروریخته در آب
شاخه ها دست برآورده به مهتاب
شب و صحرا و گل سنگ....
همه دل داده به آوای شباهنگ
یادم آید تو به من گفتی از این عشق حذرکن
لحظه ای چند بر این آب نظر کن
آب آینه عشق گذران است
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است
باش فردا که دلت با دگران است
تا فراموش کنی چندی از این شهرسفر کن
با تو گفتم حذر از عشق ندانم
سفر از پیش تو هرگز نتوانم
روز اول که دل من به تمنای تو پر زد
چون کبوتر لب بام تو نشستم
تو به من سنگ زدی من نه رمیدم
نگسستم
باز گفتم که تو صیادی و من آهوی دشتم
تا به دام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم
سفر ازپیش تو هرگز نتوانم نتوانم
اشکی از شاخه فرو ریخت
مرغ
شب ناله تلخی زد و بگریخت
اشک در چشم تولرزید
ماه بر عشق تو خندید
یادم آید که دگر از تو جوابی نشنیدم
پای در دامن اندوه کشیدم نگسستم نرمیدم
رفت در ظلمت غم آن شب وشبهای دگر هم
نگرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم
نکنی دیگر ازآن کوچه گذر هم
بی تو اما به چه حالی من ازآن کوچه گذشتم...
آرزویم این است ؛ نتراود اشک در
چشم تو هرگز ؛
مگر از شوق زیاد
نرود لبخند از عمق نگاهت هرگز ؛
وبه اندازه ی هر روز تو عاشق باشی
عاشق آنکه تو را می خواهد . . .
و به لبخند تو از خویش رها می
گردد
و تو را دوست بدارد به همان
اندازه ؛
که دلت می خواهد